دوست داشتنی

سه تا آمريكايي و سه تا ايراني براي شركت در يك كنفرانس همسفر شدند.

در ايستگاه قطار سه آمريكايي هركدام يك بليط خريدند اما در كمال تعجب ديدند كه ايرانيها سه نفرشان يك بليط گرفتند!

يكي از امريكايي ها ازشون پرسيد:

چطور هر سه با يك بليط سوارميشويد؟

يكي از ايراني ها گفت صبر كن تا نشونت بدم...

همه سوار قطار شدند آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده خود نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند داخل توالت و در را روي خودشان قفل كردند.

مامور كنترل بليط آمد وبليط هاي همه مسافران را چك كرد و رفت سمت توالت در زد و گفت:

بليط لطفا.......

ايراني ها كه داخل بودند از لاي در بليط را به مامور كنترل دادند و مامورهم بعد از كنترل بليط راهش را ادامه داد و رفت ...

اون سه امريكايي صحنه را ديدند و به خود گفتند عجب ابتكار هوشمندانه اي...

 

 

بعد از اتمام كنفرانس آمريكاييها در بازگشت تصميم گرفتند از ترفند ايراني ها استفاده كنند و هر سه تاشون رفتند يك بليط گرفتند! اما باز در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها اين بار اصلا بليط نگرفتند!

يكي از آمريكايي ها پرسيد اين بار چگونه مي توانيد بدون بليط سفر كنيد؟

ايراني ها گفتند صبر كن تا نشونت بديم.

سه امريكايي و سه ايراني سوار قطارشدن و سه امريكايي رفتند داخل توالت سه ايراني هم رفتند داخل توالت بغليش و قطار حركت كرد.

چند لحظه بعد از شروع حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت آمد بيرون رفت در توالت آمريكايي ها را زد و گفت:

بليط لطفا....

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM ::  نويسنده : maryam

ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!

ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که بابات برات موبایل ثبت نام کرده همه سیمکارتا بیاد جز مال تو!

ضدحال یعنی یه جلسه سر کلاس نری فقط همون یه جلسه استاد حضور غیاب کنه!

ضدحال یعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!

ضدحال یعنی یه هفته قبل از اینکه جشن تولد بگیری خاله مامانت فوت کنه!

ضدحال یعنی قبض تلفن بیاد ....... تومن!

ضدحال یعنی بعد از کلی مخ زدن تو اینترنت همینکه بیای به نتیجه برسی اشتراکت تموم بشه !

ضدحال یعنی با.۹.۷۵ افتادن!

ضد حال یعنی یه مانتو خوشگل بخری همون روز اول گیر کنه به صندلی پاره بشه!

ضدحال یعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نیاد!

ضدحال یعنی شرطی بیدل بزنی امتیازت بشه ۲۵!

ضدحال یعنی بعد اینکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰

ضدحال یعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پریز برق!

ضدحال یعنی تو اتاقت فیلم نگاه میکنی همینکه میرسه جای.........مامان بیاد تو!

ضدحال یعنی نفر ۱۱ کنکور شدن!

ضدحال یعنی کارگردان شدن حنا مخملباف!

ضدحال یعنی خواننده شدن میناوند!

ضدحال یعنی فیلم ژاپنی!

ضدحال یعنی عشق یه طرفه!

ضدحال یعنی گل خوردن دقیقه ۹۰!

ضدحال یعنی صبح روزی که با دوستات میخوای بری کوه بارون بیاد!

ضدحال یعنی از سرویس دانشگاه جا موندن!

ضدحال یعنی با ماشین بابا جریمه شدن!

ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!

ضدحال یعنی عینکت سر جلسه امتحان بیفته زمین بشکنه!

ضد حال یعنی سر جلسه امتحان خدکارت تموم بشه!

ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!

ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی!

ضد حال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!

ضدحال یعنی درس رو بلد نباشی و پنج دقیقه مونده به زنگ تفریح استاد اسمتو صدا كنه!

ضدحال یعنی یك قدمی خط پایان مسابقه دو به زمین بیفتی و آخر بشی!

ضدحال یعنی روز آخر خدمت سربازی اضافه خدمت بخوری!

ضدحال یعنی سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه البته اگه بگه بله بعدا ضد حال میخوری

 


 

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM ::  نويسنده : maryam

سوال‌های کنکور امسال را دیده‌اید؟

بعضی سوال‌هایش واقعاً خیلی باحالند!

منظورم چیست؟

الان خدمتتان عرض می‌کنم:

انگار یک سری سوالات کنکور امسال در دروس ادبیات و معارف، برای آی‌کیوی در حد ...! طراحی شده است، در حدی که قشنگ آدم را به خنده می‌اندازد. باور نمی‌کنید؟ پس سوال‌ها را بخوانید:


جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«به نام خدای ............
بیانداخت شمشیر را شاه دین»


1) جهان آفرین
2) مهربان
3) کریم
4) رحیم


یعنی گزینه‌ها آن‌قدر تابلوست که طرف اگر شعر را در عمرش هم نشنیده باشد، به‌راحتی و با توجه به وزن شعر، می‌تواند گزینه‌ی درست را پیدا کند. اما این سوال تازه خوب است! صبر کنید برسیم به جالب‌ترهایش!



ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چه‌گونه گور ............ گرفت»



1) شهرام
2) مهرام
3) بهرام
4) آرام


به خدا این سوال‌های کنکور امسال بوده است ها! فکر نکنید من این‌ها را از خودم درآورده‌ام. باور نمی‌کنید، خودتان بروید سایت سازمان سنجش را ببینید. توی این سوال فقط کم مانده بود یکی از گزینه‌ها را هم می‌گذاشت "دل‌پذیر" یا "تبرک"! تست بعدی را داشته باشید:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«که گوید برو ...... رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند»


1) دست
2) پا
3) کمر
4) چشم‌های


دقت دارید که، طراح محترم گزینه‌ی 2 را «پای» ننوشته که خدای نکرده داوطلبین عزیز کوچک‌ترین شکی نکنند. آن گزینه‌ی 4 هم که آخرش است. اما سوال بعدی:



ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
« ............ پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه‌جا غیر خدا هیچ ندیدند»


1) مردان خدا
2) مردم همه‌جا
3) مردم همیشه
4) مردان و زنان


باز این سوال نسبت به قبلی‌ها خوب است! گزینه‌ی 3 را دارید که! خُب دیگر وقتش است برویم سراغ شاه‌کارها!


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«گل همی پنج روز و ....... باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد»


1) هفت
2) چهار
3) شش
4) هشت


یعنی من عاشق طراح این سوال هستم! خدایی دل خجسته‌ای داشته! فکر کنید! مثلاً یکی با خودش بگوید: گل همین پنج روز و هفت باشد! ای جان! اما حالا که با سوالات ادبیات آشنا شدید، بد نیست یک نگاهی هم به دو سوال از درس معارف بیاندازیم:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«ارزش هر کس به درک و ......... وی از حقیقت هستی و جای‌گاه انسانی در کاردانی آفرینش دارد.»


1) فهم
2) پرهیز
3) دوری
4) جدایی


و اما به نظر من در میان همه‌ی این سوالات نبوغ‌آمیز، جایزه‌ی ویژه تعلق می‌گیرد به سوال درخشان، بی‌نظیر و شگفت‌انگیز زیر:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«رویاهای صادقانه: هر کدام از ما هنگام .......... رویاهایی را مشاهده می‌کنیم. این رویاها انواع مختلف دارند.»


1) دویدن
2) ایستادن
3) خواب
4) نشستن

من همیشه هنگام دویدن رویا می‌بینم! آن ‌قدر خوب است

 


 

 

منبع: باشگاه دانشجویان دانشگاه پیام نور

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:28 PM ::  نويسنده : maryam

چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

چرا خلبان های کامیکازی از کلاه ایمنی استفاده می کردن؟
*(خلبانان ژاپنی در جنگ جهانی دوم، که هواپیمای خودشون رو به ناوهای آمریکایی می کوبیدن. یه چیزی تو مایه های حسین فهمیده ژاپنی!)*

آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون؟

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

چرا اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی وقتی با ماشین بیرون ببرشون دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:27 PM ::  نويسنده : maryam

 

من قصد توهين به كسيو ندارم گفته باشم!!!

 

 

 

دکتر سعیدلو، معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان تربیت‌بدنی برای بزرگمرد ورزش ایران در جام‌جهانی، حسن کامرانی‌فر پیام تقدیر فرستاد.

در بخشی از این پیام آمده است:

«بی‌شک این مسئله برگ زرین دیگری از افتخارات ورزش و فوتبال کشور و باعث بروز توانمندی‌های داوران جوان کشورمان خواهد بود. امیدوارم با برنامه‌ریزی‌های بزرگی که در مجموعه ورزش ایران وجود دارد، در همه رده‌ها ورزشکاران کشورمان به قله‌های رفیع موفقیت دست یابند.»



البته همه اسباب افتخارمان این است که ایشان در دو بازی کمک‌داور بوده است و خودش در گفت‌وگو‌یی گفته:

«مردم مرا ببخشند که نتوانستم بیشتر داوری کنم.»



احتمالاً به زودی میدان آزادی تهران را «میدان کامرانی‌فر» نام خواهند گذاشت و یک مجسمه نیم‌تنه هم از وی پای میدان فردوسی‌ می‌گذارند که لابد به سرعت دزدیده خواهد شد و در کنار مجسمه سایر بزرگان تاریخ ایران در پستویی نامعلوم نگهداری خواهد شد.




حالا پیام‌های برخی از نامداران را به این مرد بزرگ بخوانید:






دکتر رضا داوری اردکانی:

حوالت تاریخی سرزمین‌مان چنین بود که در آن جام نقشی از ما پدیدار نباشد تا فرصت دلربایی از گوهر اگزیستانس جامعه ایرانی ستانده شود. اهتزاز پرچم شما در مهد نهیلیسم، تکرار دوباره این شاه‌بیت حکمت شرقی بود که پایان عصر سووژکتیویتة غربی فرارسیده است.




محسن رضایی:

دوستان اصرار دارند بنده در این مورد اخیر اعلام موضع کنم اما از همین تریبون اعلام بی‌طرفی می‌کنم.




محمدرضا لطفی:

کم نبودند بی‌‌هنرانی که پرچمت را شکسته می‌خواستند و دستت را بسته. من جمله همان‌ها که در فایل را شکستند و نسخه مستر بیداد و همایون را بردند. آنها که حالا با کمانچه‌‌کش‌هایی کنسرت ضدانقلابی می‌گذارند که فقط کمانچه را به دست دارند و چشم ندارند ببینند من کمانچه می‌زنم. زنده‌باد من، ....




وزیر راه‌وترابری:

وقتی یک داور ورزشکار ایرانی پرچمش را می‌برد بالا، انگار یک ملت بالا رفته و وقتی پرچمش را نمی‌برد بالا، باز هم انگار یک ملت بالا رفته. شما پدر ورزش داوری ایران هستید. داوری از ورزش‌هایی است که باید برای اعتلای آن کوشید. خود ما جوان که بودیم، توی دانشکده ورزش داوری می‌کردیم. البته آن روزها این ورزش به این حد امکانات نداشت. حالا خدا را شکر رونق گرفته و دارد. امیدوارم در همین جام همگانی دنیا به بازی فینال بروید و به مارادونا هم گل بزنید و با جام برگردید.






میرحسین موسوی و مهدی کروبی:

این دو کاندیدای معترض انتخابات دهم در بیانیه‌ای مشترک نوشتند [...] (مدیرمسئول: نوشتن که نوشتن، غلط کردن که نوشتن تو هم غلط کردی که گفتی، خفه!)




 



ادامه مطلب ...
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:20 PM ::  نويسنده : maryam

کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.

به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد:

يک کتاب مقدس،
يک سکه طلا
و يک بطرى مشروب .



کشيش پيش خود گفت :

« من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»


مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت مي‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد. با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . 

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت:

« خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد !  »

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:11 PM ::  نويسنده : maryam

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.


این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

 

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.

به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ...!

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:7 PM ::  نويسنده : maryam

در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی می‌كرد كه سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌ای روبروشد؟ فكركنید.


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.
چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می‌زدند كه پس این مردك چرا مغازه‌اش را باز نمی‌كند !

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:6 PM ::  نويسنده : maryam

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

 

سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:

« عزيزم ، شام چي داريم؟ »

جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزيزم شام چي داريم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:4 PM ::  نويسنده : maryam

هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:

چرا گریه می كنی؟

هیزم شكن گفت:

تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:

"آیا این تبر توست؟"

هیزم شكن جواب داد:

"نه"

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

دوباره، هیزم شكن جواب داد:

"نه".

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

جواب داد:

آره.

فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب كردی، این نامردیه "

هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.

نكته اخلاقی:

هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:3 PM ::  نويسنده : maryam

مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»

صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو با كي داري حرف مي زني؟»

كارمند تازه وارد گفت: «نه»

صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: «و تو ميداني با كي حرف ميزني، بيچاره.»

مدير اجرايي گفت: «نه»

كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سريع گوشي را گذاشت.

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:1 PM ::  نويسنده : maryam

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:0 PM ::  نويسنده : maryam

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان *بيا توپشيمون نمي شي* و آدرس lovely.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 113
بازدید کل : 2891
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

كد تصوير تصادفی

فال عشق

Best Cod Music

فال عشق

Bahar-20 بهاربيست

script src="http://c.weblogcode.ir/box.php?d=1233&c=0059b4"> لینک باکس افزایش بازدید