دوست داشتنی
اخ جون یه اپ دیگه...آخ آخ سلام خوبید؟خوشید؟سلامتید؟بابا خوبه؟مامان؟عمو؟خاله؟به من چه؟...ااا اینجوریه حالا اصلا میرم آپ نمی ذارو باشه بابا التماس نکن ....قیافشوگفتم می ذارم حالا خوشحال باش....نگا ذوق مرگ شد.... خُب ( خوب ) : این کلمهای است که زنان برای پایان دادن به مکالمههایی استفاده میکنند که در آن حق با آنهاست و شما باید خفه بشوید. دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:56 PM :: نويسنده : maryam سلام خوبین خوشین سلامتین؟ مارو نمی بینین حال می کنین؟....چه سوال مسخره ای خب معلومه که نه..... خب دیگه چه میشه کرد....دنیا همینه به یکی می رسی به یکی نه...... ولی حالا دیگه گریه نکنید حالا که اینجام.... دست پرم اومدم.... با کوله باری از عشق و محبت... حالا که نمیگم یکم ورزش کنید سرحال شید...حالا یک...دو...پاشو تکون بده...همش نشستی زل زدی به اون...پس فردا کور میشیا پاشو وگرنه مانیتورو خورد میکنم..اصلا چرا مانیتورو خودتو آدم می کنم... آهان خوب شد خوشم میاد حساب می بری....ولی دیگه کارای بد نکن به حرف منم گوش کن خب بریم سراغ مطلب باحال امروز...که از یه وبلاگ که نمیدونم چی بود برداشتم... ه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت : مادرش گفت : يا با زبون خوش ميری . يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوری لهت کنه مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان. شنل قرمزی گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد . شنل: حنا کجا ميری ؟؟؟ با اون مرتيکه ...... راه افتاديم دنبال ننه فلان فلان شدمون . دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائينی داره آدامس ميفروشه بچه مايه دار شدی . بقيه همه بد بخت شدن .
دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:37 PM :: نويسنده : maryam دوستان هركي براي وبلاكش بنر ميخواهد در نضرات نام وبلاك خود راوارد كند البته اول بايد مرا با اسم *بيا تو ضرر نمي كني*بلينكه شرایط ساخت بنر: 20 / 8 / 1389برچسب:, :: 6:20 PM :: نويسنده : maryam سه تا آمريكايي و سه تا ايراني براي شركت در يك كنفرانس همسفر شدند. در ايستگاه قطار سه آمريكايي هركدام يك بليط خريدند اما در كمال تعجب ديدند كه ايرانيها سه نفرشان يك بليط گرفتند! يكي از امريكايي ها ازشون پرسيد: چطور هر سه با يك بليط سوارميشويد؟ يكي از ايراني ها گفت صبر كن تا نشونت بدم... همه سوار قطار شدند آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده خود نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند داخل توالت و در را روي خودشان قفل كردند. مامور كنترل بليط آمد وبليط هاي همه مسافران را چك كرد و رفت سمت توالت در زد و گفت: بليط لطفا....... ايراني ها كه داخل بودند از لاي در بليط را به مامور كنترل دادند و مامورهم بعد از كنترل بليط راهش را ادامه داد و رفت ... اون سه امريكايي صحنه را ديدند و به خود گفتند عجب ابتكار هوشمندانه اي...
بعد از اتمام كنفرانس آمريكاييها در بازگشت تصميم گرفتند از ترفند ايراني ها استفاده كنند و هر سه تاشون رفتند يك بليط گرفتند! اما باز در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها اين بار اصلا بليط نگرفتند! يكي از آمريكايي ها پرسيد اين بار چگونه مي توانيد بدون بليط سفر كنيد؟ ايراني ها گفتند صبر كن تا نشونت بديم. سه امريكايي و سه ايراني سوار قطارشدن و سه امريكايي رفتند داخل توالت سه ايراني هم رفتند داخل توالت بغليش و قطار حركت كرد. چند لحظه بعد از شروع حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت آمد بيرون رفت در توالت آمريكايي ها را زد و گفت: 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM :: نويسنده : maryam ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM :: نويسنده : maryam سوالهای کنکور امسال را دیدهاید؟
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:28 PM :: نويسنده : maryam چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟ 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:27 PM :: نويسنده : maryam
من قصد توهين به كسيو ندارم گفته باشم!!!
دکتر سعیدلو، معاون رئیسجمهور و رئیس سازمان تربیتبدنی برای بزرگمرد ورزش ایران در جامجهانی، حسن کامرانیفر پیام تقدیر فرستاد. «بیشک این مسئله برگ زرین دیگری از افتخارات ورزش و فوتبال کشور و باعث بروز توانمندیهای داوران جوان کشورمان خواهد بود. امیدوارم با برنامهریزیهای بزرگی که در مجموعه ورزش ایران وجود دارد، در همه ردهها ورزشکاران کشورمان به قلههای رفیع موفقیت دست یابند.»
«مردم مرا ببخشند که نتوانستم بیشتر داوری کنم.»
حوالت تاریخی سرزمینمان چنین بود که در آن جام نقشی از ما پدیدار نباشد تا فرصت دلربایی از گوهر اگزیستانس جامعه ایرانی ستانده شود. اهتزاز پرچم شما در مهد نهیلیسم، تکرار دوباره این شاهبیت حکمت شرقی بود که پایان عصر سووژکتیویتة غربی فرارسیده است. دوستان اصرار دارند بنده در این مورد اخیر اعلام موضع کنم اما از همین تریبون اعلام بیطرفی میکنم. کم نبودند بیهنرانی که پرچمت را شکسته میخواستند و دستت را بسته. من جمله همانها که در فایل را شکستند و نسخه مستر بیداد و همایون را بردند. آنها که حالا با کمانچهکشهایی کنسرت ضدانقلابی میگذارند که فقط کمانچه را به دست دارند و چشم ندارند ببینند من کمانچه میزنم. زندهباد من، .... وقتی یک داور ورزشکار ایرانی پرچمش را میبرد بالا، انگار یک ملت بالا رفته و وقتی پرچمش را نمیبرد بالا، باز هم انگار یک ملت بالا رفته. شما پدر ورزش داوری ایران هستید. داوری از ورزشهایی است که باید برای اعتلای آن کوشید. خود ما جوان که بودیم، توی دانشکده ورزش داوری میکردیم. البته آن روزها این ورزش به این حد امکانات نداشت. حالا خدا را شکر رونق گرفته و دارد. امیدوارم در همین جام همگانی دنیا به بازی فینال بروید و به مارادونا هم گل بزنید و با جام برگردید.
این دو کاندیدای معترض انتخابات دهم در بیانیهای مشترک نوشتند [...] (مدیرمسئول: نوشتن که نوشتن، غلط کردن که نوشتن تو هم غلط کردی که گفتی، خفه!)
ادامه مطلب ... 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:20 PM :: نويسنده : maryam کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کمکم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آيندهاش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه همسن و سالانش واقعاً نميدانست که چه چيزى از زندگى ميخواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت. يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد. به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد: يک کتاب مقدس،
« من پشت در پنهان ميشوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر ميدارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائمالخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.» کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت: « خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد ! » 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:11 PM :: نويسنده : maryam چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد. به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند. در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ... دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ...!
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:7 PM :: نويسنده : maryam در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی میكرد كه سالها بچهدار نمیشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهای روبروشد؟ فكركنید.
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:6 PM :: نويسنده : maryam مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است... « ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. » آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد: « عزيزم ، شام چي داريم؟ » جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: « عزيزم شام چي داريم؟ » و همسرش گفت: 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:4 PM :: نويسنده : maryam هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه. وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه می كنی؟ هیزم شكن گفت: تبرم توی رودخونه افتاده. فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید: "آیا این تبر توست؟" هیزم شكن جواب داد: "نه" فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ دوباره، هیزم شكن جواب داد: "نه". فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید: آیا این تبر توست؟ جواب داد: آره. فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد. روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب. فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره! فرشته عصبانی شد. " تو تقلب كردی، این نامردیه " هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره. هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:3 PM :: نويسنده : maryam مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:1 PM :: نويسنده : maryam روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زبالهها دنبال چیزی برای خوردن میگشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. میخواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد. 24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:0 PM :: نويسنده : maryam اگه نظر زياد بديد و منو از خطرات مرگ سكته غش از هوش رفتن ونابود شدن نجات بديد قول مي دهم همتونو دسته جمعی ببرم بستنی کوفت کنین(با طعم پیاز جعفری) 19 / 12 / 1398برچسب:, :: 5:33 PM :: نويسنده : maryam دعاي پاس کردن درس: الهي ادرکني پاسا ترمي به نمرتي دهي و دوازدهي و حفظا من مشروطي و فلجا استادي و لغوا امتحاني بحق برفا و آلودگي جوا اين دعا رو واسه همه بسندین و دیگه تا آخر ترم درس نخونین مطمئن باش جواب ميگيرين ...شک نکن
توصیه های بنده ی حقیررو جدی بگیرین!! 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:24 PM :: نويسنده : maryam این به اون در --> This to that door هواتو دارم --> I 've got your air بگردم...! --> Turn around تو روحت --> To your soul خاک بر سرت --> Soil on your head زده به سیم آخر --> It has hit the last wire مرده شورشو ببرند --> hope they take its deadwasher جلسه اول به پيان رسيد ادتون باشه ازتون مي پرسم ها 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:19 PM :: نويسنده : maryam بنیآدم اعضای یكدیگرند 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:17 PM :: نويسنده : maryam آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن... 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:15 PM :: نويسنده : maryam یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت ۳۵امین سالگرد ازدواجشون
رفته بودن بیرون که یه جشن کوچیک بگیرن یهو یه فرشته جلوشون ظاهر شد وبهشون گفت هر کدوم یه ارزو بکنن زنه گفت من ارزو می کنم با شوهرم یه سفر دور دنیا برم.فرشته چوب جادو شو تکون داد یه دفعه دو تا بلیت ظاهر شدن حالا نوبت مرده بود مرده گفت:ببخشید من یه زن می خوهم که ۳۰ سال از من جون تر باشه زن و فرشته ناراحت شدن اما ارزوئه دیگه. فرشته چوب جادو شو تکون داد بعد مرده شد ۹۰ ساله... نتیجه ی اخلاقی: ۱.مردا ممکنه فکر کنن زرنگ باشن،ولی فرشته ها زن هستن و از همه زرنگ ترند. 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:13 PM :: نويسنده : maryam
1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.
2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر باقی میماند. 3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند. 4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.
6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چرا كه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند. 7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.
8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.
9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند. 10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند. 12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!! خب حالا چطور همه از ما انتظار دارند ۲۰ بشیم؟؟؟(تازه کلاسای متفرقه رو حساب نکردم)
سال فقط 365 روز است. در حالی كه: دلایل درس نخوندن ما بچه ها: 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:11 PM :: نويسنده : maryam مقایسه موقعیتهای مختلف یک دانش آموز و سریالها و فیلمهای سینمایی: + خروج از مدرسه: فرار ازاردوگاه جهنمی 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:9 PM :: نويسنده : maryam مردها مثل «مخلوط كن» هستند: 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:8 PM :: نويسنده : maryam يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد . 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:6 PM :: نويسنده : maryam خاله: معنای لغوی : خواهر مادر معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد . نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد . غذای مورد علاقه : آش کشک. زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید . مشاغل کاذب : خاله زنک بازی، خاله خانباجی . چهره های معروف : خاله خرسه، خاله سوسکه. داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است .
معنای لغوی : برادر مادر معنای استعاره ای : هر مردی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد/هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد . نقش سمبلیک : یکی از معدود مردانی که هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد . غذای مورد علاقه: فسنجون . ضرب المثل : عروس را که مادرش تعریف کنه، برای آقا داییش خوبه. اگه خاله ام ریش داشت آقا داییم بود . زیر شاخه ها : زن دایی: یک زن چاق و شاد که خیلی کدبانو است و جلوی مادر قپی می آید . پسردایی/دختردایی: همبازی دوران کودکی که در بزرگسالی مثل یک همرزم ساپورتتان می کنند . چهره های معروف : علی دایی، دایی جان ناپلئون . ترجیع بند : همه چیز زیر سر این انگلیس است . سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید . 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:5 PM :: نويسنده : maryam پیشاپیش از تمامیه دخترای عزیز از جمله خودم معذرت می خوام.لطفا" تو نظرات فحش ندین! دخترها: بعضي از اونا واقاً مي خونند حالا چي مي خونند خدا ميدونه ولي واسه اينكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشي , و با دوست پسر عزيزش برن عشق صفا به دليل مسايل غير اخلاقي ادامشو نمي نويسم وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست ...( پيشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند يه سري هم به دليل اينكه دوست پسر نداران و انگيزه اي براي دودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه
و اما پسر ها
19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:2 PM :: نويسنده : maryam دوستانه عزیز لطفا" بعد از خواندنه این مطلب آن را فراموش کرده ودر مکالمه های روزانه از آنها استفاده ننمایید!
از جلوی چشمام خفه شو 2-فکر کردی فقط خودت خری 3-کسی با تو زِرِ نزد . 4-صداتو واسه من داد نزن . 5-دستت بشکنه از زا نو . 6-با من حرف میزنی دهنتو ببند . 7-خودت گیر عجب آدم خری افتادی . 8-خودم دست دارم ، جوا بشو میدم . 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:59 PM :: نويسنده : maryam به یه نتیجه ی جالب دست یافتم:
"امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند! ایران هم هیچ غلطی نمی کند! مانده ام غلط ها را چه کسی می کند! اگه شما میدونین این وسط ()کی داره غلط می کنه که ...به ما هم بگین!منتظر نظرای شما هستيم 19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:58 PM :: نويسنده : maryam گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:54 PM :: نويسنده : maryam
روزی عشق و دیوانگی و خشم و مهربانی و تعجب و وحشت تصمیم گرفتند با هم قایم باشک بازی کنند.
وحشت گفت:من چشم می گذارم و بقیه بروند و قایم شوند. دیوانگی گفت:بهتر است با شیر یا خط کسی که چشم می گذارد را انتخاب کنیم. وقتی شیر یا خط کردند خود دیوانگی انتخاب شد ورفت که چشم بگذارد. ۱و۲و۳و..... وبقیه رفتند که قایم بشوند. عشق درون بوته های خاردار مخفی شد و وحشت پشت دیواری رفت. مهربانی و تعجب لا به لای درخت ها مخفی شدند. وقتی شمارش دیوانگی به اتمام رسید رفت تا بقیه را پیدا کند. اولین نفر مهربانی بود که پیدا شد. دومین نفر وحشت و..... نوبت به عشق رسید که هنوز پیدا نشده بود. وقتی دیوانگی به بوته ها رسید دستش به یک بوته ی خار دار خورد و خار ان به چشم عشق فرو رفت و عشق کور شد. از ان به بعد همیشه دیوانگی راهنمای عشق شد و ان دو همیشه با هم همراه بودند. از مموش 16 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:36 PM :: نويسنده : maryam نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:14 PM :: نويسنده : maryam یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه جمعه 7 / 11 / 1388برچسب:, :: 9:19 AM :: نويسنده : maryam
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:28 PM :: نويسنده : maryam چهار شنبه 28 / 10 / 1388برچسب:, :: 3:40 AM :: نويسنده : maryam 1- یه اصفهانی یک خوشه انگور را به خانه برد و به زن و فرزندانش هرکدام یک دانه داد. بچه ها گفتند: بابا جان چرا یک دانه؟ مرد جواب داد: عزیزانم ! بقیه اش هم همین مزه را می دهد. 2- اصفهانیه برای بچه اش اسمارتیز می خره، روش می نویسه هر ۸ ساعت یکی. 3- تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در ۲۲ روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم + ۱۲روز اول عید. 4- یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه : آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه. 5- شب عید فطر همه اصفهانیا بیرون خوابیده بودن ازشون می پرسن چرا بیرون خوابیدین میگن : واسه اینکه پول فطرمون بیفته گردن شهرداری. 6- به آدامس می گن آرزوت چیه؟ میگه : زیر دندون اصفهانی جماعت نیفتم. 7- جشنواره فیلم اصفهان: 1) دو نفر با یک تخم مرغ! 2) تا حالا موز خوردی؟! 3) ۱۰ نفر زیر یک چتر! 4) من هوشنگ ۱۵ تومان دارم! 5) دیشب باز هم پیتزا خوردم. 8- یه روز اصفهانیه تو مسابقات رالی شرکت میکنه ,وسط راه مسافر سوار می کنه. 9- بلیطای اصفهان از ۲۰ تومن به ۱۰ تومن کاهش پیدا می کنه اصفهانیا اعتراض می کنن ازشون میپرسن واسه چی اعتراض کردین می گن چون قبلا که پیاده می رفتیم ۲۰ تومن به نفعمون بود اما حالا ۱۰ تومن به نفعمون. 10- به اصفهانی میگن دو دوتا میگه: میخای بخری یا میخای بفروشی. 11- يه دکتر اصفهاني زنش ميميره روي سنگ قبرش مي نويسه: آرامگاه زري همسر دکتر ر حیمی متخصص زنان و زايمان، مطب: خيابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذيرايي: 16 الي 21 12- اصفهانيه خونش آتيش مي گيره ، اس ام اس ميده آتش نشاني ميگه : به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم. دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:9 AM :: نويسنده : maryam توجه : کلیه مطالب این پست کاملا جنبه شوخی و طنز داشته و اجرای آن توصیه نمیشود ! تورو خدا نرید از فردا اجراش کنیدا. اونوقت بهتون میگن بی جنبه . بیخیال امیدوارم خوشتون بیاد ۰۱.اگه ديدين دختر با عجله داره راه مي ره و يا اگه موردي به طورتون خورد که دختري مي دويد . شما از پشت سر دنبالش کنين و بگين آي دزد آي دزد بگيرينش دارو ندارم رو برد . اگه دختر وايساد و شما رو نگاه کرد بازم داد بزنين که: دزد همينيه که ايستاده اگه دختر ترسيد و پا به فرار گذاشت ، خوش به حالتون مي تونين يه تعقيب و گريز حسابي راه بندازين و حالشو ببرين . ولي اگه ايستاد و فرار نکرد براي اين که ضايع نشين به دويدن ادامه بدين و بازم داد بزنين که : آي دزد آي دزد ۰۲.توي تاکسي اگه کنارت يه دختر نشسته وقتي که خواستين پياده بشين بهش بگين مگه نمياي ؟ اون هاج و واج شما رو نگاه مي کنه . بهش فرصت ندين و بگين : چه زود جا زدي؟ بعدش در تاکسي رو ببندين و برين. و مابقي ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسي واگذار کنين ۰۳. توي پارک با عجله برين کنارش بشينين و بگين معذرت مي خوام که دير کردم .خب چکارم داشتي که گفتي بيام اينجا؟ بهتره يه جايي باشه که چند نفري حضور داشته باشن . معلومه که اون انکار مي کنه . بعدش نوبت شماست فوري بگين مگه تو نگفتي بيا اينجا اين رنگ لباسمه اين رنگ روسريمه ؟ باز هم اون انکار مي کنه . شما اين طوري ادامه بدين . خب اگه از ايناي که اينجا نشستن خجالت مي کشي بريم يه جاي خلوت . مطمئنم اون داغ مي کنه . بعدش شما با عصبانيت بلند شين و يه کاغذ جلوش بندازين و بگين سرکار گذاشتي منو ؟ بيا اينم شماره اي که دادي . ديگه به من زنگ نزن وگر نه مي دمت دست پليس. بعدش ول کنين برين. ۰۴.توي جمع يه سي دي بهش بدين . بگين خيلي باحال بود دستت درد نکنه . بازم از اينا داري قيمتش هرچقدر باشه قبوله. اون به مردم دور و بر رو نگاه مي کنه و ميگه عوضي گرفتي آقا . شما هم طوري وانمود کنين که انگار حواستون نبوده که توي جمع هستين و ازش معذرت بخواين و برين سرت جاتون بشينين. ۰۵.مثل معتادها خودتون رو به موش مردگي بزنين و برين جلو و به لهجه معتادي بگين خانم دشتم به دامنت از او چيزا که ديلوز بهم دادين بازم هملاتون هشت؟ دالم مي ميلم از خمالي به جون تو. هر چي منتظل موندم نيومدين خيلي شانش آولدم که اينجا پيداتون کلدم . بيا اينم پولش . اون سرخ و سفيد مي شه و انکار مي کنه . ولي شما ول کن نشين و هي پيله کنين . طبق معمول اون انکار مي کنه . شما بگين : خانم من شبا لوي زغال مي خوابم من به اندازه کافي چلکي وسياه هستم ، خواهشا تو يکي ديگه منو شياه نکن و … ۰۶.با عصبانيت برين جلوش و تو چشاش زل بزنين و بگين چيه به من خيره شدي؟ چيزي مي خواي؟ به غير از من کس ديگه هم اينجا هست که بتوني نگاش کني . همش خيره شدي به من که چي بشه ؟ حالا اينا به کنار ، چرا چشمک مي زني؟ چرا آبرو هاتو واسه من بالا و پايين مي کني؟ خجالت بکش ، شرم کن. نکنه در موردم فکر و خيال کني من زن دارم و زنم رو هم دوست دارم و قصد ازدواج مجدد هم ندارم . چه معني داره يه دختر به يه پسر چشمک بزنه. ــــــــــــــــــــــــــــــ اميدوارم كسي ناراحت نشه دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:3 AM :: نويسنده : maryam نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....
چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:42 AM :: نويسنده : maryam این داستان جیگرمو سوزوند فقط بخونید و نظر بدهید مادر مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود آخه این چه کاری بود پسر دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:37 AM :: نويسنده : maryam عاشقانه به آسمون نگاه می کنی...دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟؟..به اونی که کم نورتره قانع باش...چون اونی که پرنورتره رو همه نگاه می کنن....! ...شبها چشمانم میعادگاه اشک می شوند...وغم همنشین قلبم...دوباره بغضهای خسته و کهنه اسیر گلوی سردم می شوند...ای کسی که در حکایت شب پنهان شده ای...به عظمت آبی دلم نظری کن...و ببین که این دل چه عاشقانه می تپد...در انتظار آمدن تو... بقيه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... دو شنبه 19 / 10 / 1388برچسب:, :: 4:39 AM :: نويسنده : maryam درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها تبادل لینک هوشمند نويسندگان |
||
|