دوست داشتنی

اخ جون یه اپ دیگه...آخ آخ سلام

خوبید؟خوشید؟سلامتید؟بابا خوبه؟مامان؟عمو؟خاله؟به من چه؟...ااا اینجوریه حالا اصلا میرم آپ نمی ذارو باشه بابا التماس نکن ....قیافشوگفتم می ذارم حالا خوشحال باش....نگا ذوق مرگ شد....

خُب ( خوب ) : این کلمه‏ای است که زنان برای پایان دادن به مکالمه‏هایی استفاده می‏کنند که در آن حق با آن‏هاست و شما باید خفه‏ بشوید.‏

پنج دقیقه : اگر مشغول لباس ‏پوشیدن است یعنی حداقل نیم ساعت!
هرچند پنج دقیقه دقیقاً معادل پنج دقیقه است ، اگر به شما پنج دقیقه بیش‏تر زمان جهت تماشای فوتبال داده شده باشد.‏

هیچی : این آرامش قبل از توفان است. معنی و مفهوم آن این است که باید به شدت گوش‏ به ‏زنگ باشید . بحث‏هایی که با هیچی شروع می‏شوند، غالباً با خبٌ تمام می‏شوند.‏

بفرمایید : این کلمه اصلاً ربطی به اجازه دادن انجام کاری ندارد. " اگه جرئت داری " در آن مستتر است !!!.

آه بلند : این در حقیقت یک کلمه محسوب می‏شود که معمولاً درست فهمیده نمی‏شود.
آه بلند یعنی او فکر می‏کند شما یک احمق به ‏دردنخور هستید و او نمی‏داند چرا دارد وقتش را با ماندن و بحث با شما سر هیچٌی تلف می‏کند!.

اشکال نداره : این یکی از خطرناک ‏ترین جملاتی است که زن شما ممکن است به شما بگوید. اشکال نداره یعنی اون به زمان طولانی‏ تری احتیاج دارد که تصمیم بگیرد شما چگونه باید تاوان این اشتباه‏تان را پس بدهید.‏

ممنون : از شما تشکر می‏کند. فقط بگویید خواهش می‏کنم. هیچ حرف اضافه‏ای نزنید. خیلی ممنون می‏تواند نشان دهنده یک خطر بالقوٌه باشد.

اصلاً هرچی : این ترکیب برای گفتن به حسابت می رسم ! یا مرده ‏شورت رو ببرن استفاده می‏شود.

نه . نگران‏ش نباش عزیزم، خودم انجام می‏دم : یک جمله بسیار خطرناک دیگر. به معنی آن‏که این کار به دفعات متعدد به شما محول شده و حالا تصمیم گرفته خودش دست به کار شود.
این حالت معمولاً منجر به حالتی خواهد شد که شما بپرسید چی شده؟!!!

دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:56 PM ::  نويسنده : maryam

سلام خوبین خوشین سلامتین؟

مارو نمی بینین حال می کنین؟....چه سوال مسخره ای خب معلومه که نه.....

خب دیگه چه میشه کرد....دنیا همینه به یکی می رسی به یکی نه......

ولی حالا دیگه گریه نکنید حالا که اینجام....

دست پرم اومدم....

با کوله باری از عشق و محبت...

حالا که نمیگم یکم ورزش کنید سرحال شید...حالا یک...دو...پاشو تکون بده...همش نشستی زل زدی به اون...پس فردا کور میشیا پاشو وگرنه مانیتورو خورد میکنم..اصلا چرا مانیتورو خودتو آدم می کنم...

آهان خوب شد خوشم میاد حساب می بری....ولی دیگه کارای بد نکن به حرف منم گوش کن

خب بریم سراغ مطلب باحال امروز...که از یه وبلاگ که نمیدونم چی بود برداشتم...

ه روز مادر شنل قرمزی رو به دخترش کرد و گفت :
عزيزم چند روزه مادر بزرگت موبايلش و جواب نميده . هرچی SMS هم براش ميزنم
باز جواب نمده . online هم نشده چند روزه نگرانشم .
چندتا پيتزا بخر با يه اکانت ماهانه براش ببر . ببين حالش چطوره
شنل قرمزی گفت : مامی امروز نميتونم .
قراره با پسر شجاع و دوست دخترش خانوم کوچولو و خرس مهربون بريم ديزين اسکی

مادرش گفت : يا با زبون خوش ميری . يا ميدمت دست داداشت گوريل انگوری لهت کنه
شنل قرمزی گفت : حيف که بهشت زير پاتونه . باشه ميرم .
فقط خواستين برين بهشت کفش پاشنه بلند نپوشين

مادرش گفت : زود برگرد . قراره خانواده دکتر ارنست بيان.
می خوان ازت خاستگاری کنن واسه پسرشون

شنل قرمزی گفت : من که گفتم از اين پسر لوس دکتر خوشم نمياد .
يا رابين هود يا هيچ کس . فقط اون و می خوام .
شنل قرمزی با پژوی ۲۰۶ آلبالوئی که تازه خريده از خونه خارج ميشه .
بين راه حنا دختری در مزرعه رو ميبينه

شنل‌: حنا کجا ميری ؟؟؟
حنا : وقت آرايشگاه دارم . امشب يوگی و دوستان پارتی دعوتم کردن .
شنل : ای نا کس حالا تنها میپری ديگه !!
حنا : تو پارتی قبلی که بچه های مدرسه آلپ گرفته بودن امل بازی در آوردی .
بهت گفتن شب بمون گفتی مامانم نگران ميشه . بچه ها شاکی شدن دعوتت نکردن .
شنل : حتما اون دختره ايکبری سيندرلا هم هست ؟؟؟
حنا : آره با لوک خوشانس ميان .
شنل : برو دختره ...........................................
(
به علت به کار بردن الفاظ رکيک غير قابل پخش بود )
شنل قرمزی يه تک آف ميکنه و به راهش ادامه ميده .
پشت چراغ قرمز چشمش به نل می خوره !!!!!
ماشينا جلوش نگه ميداشتن اما به توافق نمی رسيدن و می رفتن
ميره جلو سوارش ميکنه .
شنل : تو که دختر خوبی بودی نل !!!!!
نل : ای خواهر . دست رو دلم نذار که خونه

با اون مرتيکه ...... راه افتاديم دنبال ننه فلان فلان شدمون .
شنل : اون که هاج زنبور عسل بود .
نل : حالا گير نده . وسط راه بابا بزرگمون چشمش خورد به مادر پرين رفت گرفتش .
اين دختره پرين هم با ما نساخت ما رو از خونه انداختن بيرون .
زندگی هم که خرج داره . نميشه گشنه موند .
شنل قرمزی : نگاه کن اون رابين هود نيست ؟؟؟؟ کيف اون زن رو قاپيد .
نل : آره خودشه . مگه خبر نداشتی ؟ چند ساله زده تو کاره کيف قاپی .
جان کوچولو و بقيه بچه ها هم قالپاق و ضبط بلند ميکنن
شنل قرمزی : عجب !!!!!!!!!!!!!!
نل : اون دوتا رو هم ببين پت و مت هستن . سر چها راه دارن شيشه ماشين پاک می کنن

دخترک کبريت فروش هم چهار راه پائينی داره آدامس ميفروشه
شنل قرمزی : چرا بچه ها به اين حال و روز افتادن
نل : به خودت نگاه نکن . مادرت رفت زن آقای پتيول شد

بچه مايه دار شدی . بقيه همه بد بخت شدن .
بچه های اين دوره و زمونه نمی فهمن کارتون چيه .
شخصيتهای محبوبشون شدن ديجيمون ها ديگه با حنا و نل و يوگی و ....

 

 

 

دو شنبه 8 / 11 / 1390برچسب:, :: 6:37 PM ::  نويسنده : maryam

دوستان هركي براي وبلاكش بنر ميخواهد در نضرات نام وبلاك خود راوارد كند البته اول بايد مرا با اسم *بيا تو ضرر نمي كني*بلينكه

شرایط ساخت بنر:

*ساخت بنر رایگان میباشد!
*پس اندکی درنگ  بنر خودرا سفارش دهید تا بازدیدتان چند برابر شود!

20 / 8 / 1389برچسب:, :: 6:20 PM ::  نويسنده : maryam

سه تا آمريكايي و سه تا ايراني براي شركت در يك كنفرانس همسفر شدند.

در ايستگاه قطار سه آمريكايي هركدام يك بليط خريدند اما در كمال تعجب ديدند كه ايرانيها سه نفرشان يك بليط گرفتند!

يكي از امريكايي ها ازشون پرسيد:

چطور هر سه با يك بليط سوارميشويد؟

يكي از ايراني ها گفت صبر كن تا نشونت بدم...

همه سوار قطار شدند آمريكايي ها روي صندلي هاي تعيين شده خود نشستند، اما ايراني ها سه نفري رفتند داخل توالت و در را روي خودشان قفل كردند.

مامور كنترل بليط آمد وبليط هاي همه مسافران را چك كرد و رفت سمت توالت در زد و گفت:

بليط لطفا.......

ايراني ها كه داخل بودند از لاي در بليط را به مامور كنترل دادند و مامورهم بعد از كنترل بليط راهش را ادامه داد و رفت ...

اون سه امريكايي صحنه را ديدند و به خود گفتند عجب ابتكار هوشمندانه اي...

 

 

بعد از اتمام كنفرانس آمريكاييها در بازگشت تصميم گرفتند از ترفند ايراني ها استفاده كنند و هر سه تاشون رفتند يك بليط گرفتند! اما باز در كمال تعجب ديدند كه ايراني ها اين بار اصلا بليط نگرفتند!

يكي از آمريكايي ها پرسيد اين بار چگونه مي توانيد بدون بليط سفر كنيد؟

ايراني ها گفتند صبر كن تا نشونت بديم.

سه امريكايي و سه ايراني سوار قطارشدن و سه امريكايي رفتند داخل توالت سه ايراني هم رفتند داخل توالت بغليش و قطار حركت كرد.

چند لحظه بعد از شروع حركت قطار يكي از ايراني ها از توالت آمد بيرون رفت در توالت آمريكايي ها را زد و گفت:

بليط لطفا....

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM ::  نويسنده : maryam

ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره!

ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که بابات برات موبایل ثبت نام کرده همه سیمکارتا بیاد جز مال تو!

ضدحال یعنی یه جلسه سر کلاس نری فقط همون یه جلسه استاد حضور غیاب کنه!

ضدحال یعنی با شکم گرسنه بری تو صف ژتون تموم کرده باشن!

ضدحال یعنی یه هفته قبل از اینکه جشن تولد بگیری خاله مامانت فوت کنه!

ضدحال یعنی قبض تلفن بیاد ....... تومن!

ضدحال یعنی بعد از کلی مخ زدن تو اینترنت همینکه بیای به نتیجه برسی اشتراکت تموم بشه !

ضدحال یعنی با.۹.۷۵ افتادن!

ضد حال یعنی یه مانتو خوشگل بخری همون روز اول گیر کنه به صندلی پاره بشه!

ضدحال یعنی صبح ساعت ۷ بری سر کلاس استاد نیاد!

ضدحال یعنی شرطی بیدل بزنی امتیازت بشه ۲۵!

ضدحال یعنی بعد اینکه کلی افه زبان اوومدی نمره زبانت بشه۱۰

ضدحال یعنی داداش کوچیکت ۲شاخه مودمو اشتباهن بزنه تو پریز برق!

ضدحال یعنی تو اتاقت فیلم نگاه میکنی همینکه میرسه جای.........مامان بیاد تو!

ضدحال یعنی نفر ۱۱ کنکور شدن!

ضدحال یعنی کارگردان شدن حنا مخملباف!

ضدحال یعنی خواننده شدن میناوند!

ضدحال یعنی فیلم ژاپنی!

ضدحال یعنی عشق یه طرفه!

ضدحال یعنی گل خوردن دقیقه ۹۰!

ضدحال یعنی صبح روزی که با دوستات میخوای بری کوه بارون بیاد!

ضدحال یعنی از سرویس دانشگاه جا موندن!

ضدحال یعنی با ماشین بابا جریمه شدن!

ضدحال یعنی سلام کنی جوابتو ندن!

ضدحال یعنی عینکت سر جلسه امتحان بیفته زمین بشکنه!

ضد حال یعنی سر جلسه امتحان خدکارت تموم بشه!

ضدحال یعنی تاکسی سوار شی وسط راه بنزین تموم کنه!

ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی!

ضد حال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی!

ضدحال یعنی درس رو بلد نباشی و پنج دقیقه مونده به زنگ تفریح استاد اسمتو صدا كنه!

ضدحال یعنی یك قدمی خط پایان مسابقه دو به زمین بیفتی و آخر بشی!

ضدحال یعنی روز آخر خدمت سربازی اضافه خدمت بخوری!

ضدحال یعنی سر سفره عقد عروس خانوم بگه نه البته اگه بگه بله بعدا ضد حال میخوری

 


 

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:29 PM ::  نويسنده : maryam

سوال‌های کنکور امسال را دیده‌اید؟

بعضی سوال‌هایش واقعاً خیلی باحالند!

منظورم چیست؟

الان خدمتتان عرض می‌کنم:

انگار یک سری سوالات کنکور امسال در دروس ادبیات و معارف، برای آی‌کیوی در حد ...! طراحی شده است، در حدی که قشنگ آدم را به خنده می‌اندازد. باور نمی‌کنید؟ پس سوال‌ها را بخوانید:


جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«به نام خدای ............
بیانداخت شمشیر را شاه دین»


1) جهان آفرین
2) مهربان
3) کریم
4) رحیم


یعنی گزینه‌ها آن‌قدر تابلوست که طرف اگر شعر را در عمرش هم نشنیده باشد، به‌راحتی و با توجه به وزن شعر، می‌تواند گزینه‌ی درست را پیدا کند. اما این سوال تازه خوب است! صبر کنید برسیم به جالب‌ترهایش!



ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چه‌گونه گور ............ گرفت»



1) شهرام
2) مهرام
3) بهرام
4) آرام


به خدا این سوال‌های کنکور امسال بوده است ها! فکر نکنید من این‌ها را از خودم درآورده‌ام. باور نمی‌کنید، خودتان بروید سایت سازمان سنجش را ببینید. توی این سوال فقط کم مانده بود یکی از گزینه‌ها را هم می‌گذاشت "دل‌پذیر" یا "تبرک"! تست بعدی را داشته باشید:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«که گوید برو ...... رستم ببند
نبندد مرا دست، چرخ بلند»


1) دست
2) پا
3) کمر
4) چشم‌های


دقت دارید که، طراح محترم گزینه‌ی 2 را «پای» ننوشته که خدای نکرده داوطلبین عزیز کوچک‌ترین شکی نکنند. آن گزینه‌ی 4 هم که آخرش است. اما سوال بعدی:



ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
« ............ پرده‌ی پندار دریدند
یعنی همه‌جا غیر خدا هیچ ندیدند»


1) مردان خدا
2) مردم همه‌جا
3) مردم همیشه
4) مردان و زنان


باز این سوال نسبت به قبلی‌ها خوب است! گزینه‌ی 3 را دارید که! خُب دیگر وقتش است برویم سراغ شاه‌کارها!


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«گل همی پنج روز و ....... باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد»


1) هفت
2) چهار
3) شش
4) هشت


یعنی من عاشق طراح این سوال هستم! خدایی دل خجسته‌ای داشته! فکر کنید! مثلاً یکی با خودش بگوید: گل همین پنج روز و هفت باشد! ای جان! اما حالا که با سوالات ادبیات آشنا شدید، بد نیست یک نگاهی هم به دو سوال از درس معارف بیاندازیم:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«ارزش هر کس به درک و ......... وی از حقیقت هستی و جای‌گاه انسانی در کاردانی آفرینش دارد.»


1) فهم
2) پرهیز
3) دوری
4) جدایی


و اما به نظر من در میان همه‌ی این سوالات نبوغ‌آمیز، جایزه‌ی ویژه تعلق می‌گیرد به سوال درخشان، بی‌نظیر و شگفت‌انگیز زیر:


ـ جای خالی را با گزینه‌ی مناسب پر کنید.
«رویاهای صادقانه: هر کدام از ما هنگام .......... رویاهایی را مشاهده می‌کنیم. این رویاها انواع مختلف دارند.»


1) دویدن
2) ایستادن
3) خواب
4) نشستن

من همیشه هنگام دویدن رویا می‌بینم! آن ‌قدر خوب است

 


 

 

منبع: باشگاه دانشجویان دانشگاه پیام نور

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:28 PM ::  نويسنده : maryam

چرا میگن طرف مثل بچه خوابش برده در حالیکه بچه ها هر دو ساعت یک بار از خواب بیدار می شن و گریه می کنن؟

چرا وقتی باطری کنترل تلویزیون تموم می شه دکمه های اونو محکمتر فشار میدیم؟

چرا برای انجام مجازات اعدام با تزریق آمپول سمی، از سرنگ استریل استفاده می کنن؟

چرا تارزان ریش و سیبیل نداره؟

چرا خلبان های کامیکازی از کلاه ایمنی استفاده می کردن؟
*(خلبانان ژاپنی در جنگ جهانی دوم، که هواپیمای خودشون رو به ناوهای آمریکایی می کوبیدن. یه چیزی تو مایه های حسین فهمیده ژاپنی!)*

آیا میشه زیر آب گریه کرد؟

چطور ممکنه که انسان اول به فضا سفر کرد و بعدا به فکرش رسید که زیر چمدون چرخ بذاره؟

چرا مردم وقتی می خوان بپرسن ساعت چنده به مچ دستشون اشاره می کنن ولی وقتی می خوان بپرسن دستشویی کجاست به پشتشون؟

چرا گوفی روی دو پا راه میره ولی پلوتو روی چهار دست و پا، مگه هردوشون سگ نیستن؟

اگر روغن ذرت از ذرت تهیه میشه و روغن سبزیجات از سبزیجات، پس روغن بچه از چی تهیه می شه؟

چرا اگر در صورت سگ ها فوت کنید دیوونه می شن ولی وقتی با ماشین بیرون ببرشون دوست دارن سرشونو از پنجره بیارن بیرون؟

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:27 PM ::  نويسنده : maryam

 

من قصد توهين به كسيو ندارم گفته باشم!!!

 

 

 

دکتر سعیدلو، معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان تربیت‌بدنی برای بزرگمرد ورزش ایران در جام‌جهانی، حسن کامرانی‌فر پیام تقدیر فرستاد.

در بخشی از این پیام آمده است:

«بی‌شک این مسئله برگ زرین دیگری از افتخارات ورزش و فوتبال کشور و باعث بروز توانمندی‌های داوران جوان کشورمان خواهد بود. امیدوارم با برنامه‌ریزی‌های بزرگی که در مجموعه ورزش ایران وجود دارد، در همه رده‌ها ورزشکاران کشورمان به قله‌های رفیع موفقیت دست یابند.»



البته همه اسباب افتخارمان این است که ایشان در دو بازی کمک‌داور بوده است و خودش در گفت‌وگو‌یی گفته:

«مردم مرا ببخشند که نتوانستم بیشتر داوری کنم.»



احتمالاً به زودی میدان آزادی تهران را «میدان کامرانی‌فر» نام خواهند گذاشت و یک مجسمه نیم‌تنه هم از وی پای میدان فردوسی‌ می‌گذارند که لابد به سرعت دزدیده خواهد شد و در کنار مجسمه سایر بزرگان تاریخ ایران در پستویی نامعلوم نگهداری خواهد شد.




حالا پیام‌های برخی از نامداران را به این مرد بزرگ بخوانید:






دکتر رضا داوری اردکانی:

حوالت تاریخی سرزمین‌مان چنین بود که در آن جام نقشی از ما پدیدار نباشد تا فرصت دلربایی از گوهر اگزیستانس جامعه ایرانی ستانده شود. اهتزاز پرچم شما در مهد نهیلیسم، تکرار دوباره این شاه‌بیت حکمت شرقی بود که پایان عصر سووژکتیویتة غربی فرارسیده است.




محسن رضایی:

دوستان اصرار دارند بنده در این مورد اخیر اعلام موضع کنم اما از همین تریبون اعلام بی‌طرفی می‌کنم.




محمدرضا لطفی:

کم نبودند بی‌‌هنرانی که پرچمت را شکسته می‌خواستند و دستت را بسته. من جمله همان‌ها که در فایل را شکستند و نسخه مستر بیداد و همایون را بردند. آنها که حالا با کمانچه‌‌کش‌هایی کنسرت ضدانقلابی می‌گذارند که فقط کمانچه را به دست دارند و چشم ندارند ببینند من کمانچه می‌زنم. زنده‌باد من، ....




وزیر راه‌وترابری:

وقتی یک داور ورزشکار ایرانی پرچمش را می‌برد بالا، انگار یک ملت بالا رفته و وقتی پرچمش را نمی‌برد بالا، باز هم انگار یک ملت بالا رفته. شما پدر ورزش داوری ایران هستید. داوری از ورزش‌هایی است که باید برای اعتلای آن کوشید. خود ما جوان که بودیم، توی دانشکده ورزش داوری می‌کردیم. البته آن روزها این ورزش به این حد امکانات نداشت. حالا خدا را شکر رونق گرفته و دارد. امیدوارم در همین جام همگانی دنیا به بازی فینال بروید و به مارادونا هم گل بزنید و با جام برگردید.






میرحسین موسوی و مهدی کروبی:

این دو کاندیدای معترض انتخابات دهم در بیانیه‌ای مشترک نوشتند [...] (مدیرمسئول: نوشتن که نوشتن، غلط کردن که نوشتن تو هم غلط کردی که گفتی، خفه!)




 



ادامه مطلب ...
24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:20 PM ::  نويسنده : maryam

کشيشى يک پسر نوجوان داشت و کم‌کم وقتش رسيده بود که فکرى در مورد شغل آينده‌اش بکند. پسر هم مثل تقريباً بقيه هم‌سن و سالانش واقعاً نمي‌دانست که چه چيزى از زندگى مي‌خواهد و ظاهراً خيلى هم اين موضوع برايش اهميت نداشت.

يک روز که پسر به مدرسه رفته بود، پدرش تصميم گرفت آزمايشى براى او ترتيب دهد.

به اتاق پسرش رفت و سه چيز را روى ميز او قرار داد:

يک کتاب مقدس،
يک سکه طلا
و يک بطرى مشروب .



کشيش پيش خود گفت :

« من پشت در پنهان مي‌شوم تا پسرم از مدرسه برگردد و به اتاقش بيايد. آنگاه خواهم ديد کداميک از اين سه چيز را از روى ميز بر مي‌دارد. اگر کتاب مقدس را بردارد معنيش اين است که مثل خودم کشيش خواهد شد که اين خيلى عاليست. اگر سکه را بردارد يعنى دنبال کسب و کار خواهد رفت که آنهم بد نيست. امّا اگر بطرى مشروب را بردارد يعنى آدم دائم‌الخمر و به درد نخوري خواهد شد که جاى شرمسارى دارد.»


مدتى نگذشت که پسر از مدرسه بازگشت. در خانه را باز کرد و در حالى که سوت مي‌زد کاپشن و کفشش را به گوشه‌اى پرت کرد و يک راست راهى اتاقش شد. کيفش را روى تخت انداخت و در حالى که مي‌خواست از اتاق خارج شود چشمش به اشياء روى ميز افتاد. با کنجکاوى به ميز نزديک شد و آن‌ها را از نظر گذراند.

کارى که نهايتاً کرد اين بود که کتاب مقدس را برداشت و آن را زير بغل زد. سکه طلا را توى جيبش انداخت و در بطرى مشروب را باز کرد و يک جرعه بزرگ از آن خورد . . . 

کشيش که از پشت در ناظر اين ماجرا بود زير لب گفت:

« خداى من! چه فاجعه بزرگي ! پسرم سياستمدار خواهد شد !  »

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:11 PM ::  نويسنده : maryam

چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.


این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.

 

کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.

به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.

در محل و ساعت موعود، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...

دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون‌» نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ...!

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:7 PM ::  نويسنده : maryam

در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی می‌كرد كه سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند، آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز كند، یك دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌ای روبروشد؟ فكركنید.


.

.

.

.

.

.

.

.

.

.
چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می‌زدند كه پس این مردك چرا مغازه‌اش را باز نمی‌كند !

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:6 PM ::  نويسنده : maryam

مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...

به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد.
به اين خاطر، نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...

« ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.

 

سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:

« عزيزم ، شام چي داريم؟ »

جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزيزم شام چي داريم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کري؟! » براي چهارمين بار ميگم: « خوراک مرغ » !!

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:4 PM ::  نويسنده : maryam

هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.

وقتی در حال گریه كردن بود، یه فرشته اومد و ازش پرسید:

چرا گریه می كنی؟

هیزم شكن گفت:

تبرم توی رودخونه افتاده.

فرشته رفت و با یه تبر طلایی برگشت و از هیزم شکن پرسید:

"آیا این تبر توست؟"

هیزم شكن جواب داد:

"نه"

فرشته دوباره به زیر آب رفت و این بار با یه تبر نقره ای برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

دوباره، هیزم شكن جواب داد:

"نه".

فرشته باز هم به زیر آب رفت و این بار با یه تبر آهنی برگشت و پرسید:

آیا این تبر توست؟

جواب داد:

آره.

فرشته از صداقت مرد خوشحال شد و هر سه تبر را به اوداد و هیزم شكن خوشحال روانه خونه شد.

روزی دیگر هیزم شکن وقتی داشت با زنش كنار رودخونه راه می رفت زنش افتاد توی همان رودخانه. هیزم شكن داشت گریه می كرد كه فرشته باز هم اومد و پرسید كه چرا گریه می كنی؟ اوه فرشته، زنم افتاده توی آب.

فرشته رفت زیر آب و با جنیفر لوپز برگشت و پرسید: زنت اینه؟ هیزم شكن فریاد زد: آره!

فرشته عصبانی شد. " تو تقلب كردی، این نامردیه "

هیزم شكن جواب داد : اوه، فرشته من منو ببخش. سوء تفاهم شده. می دونی، اگه به جنیفر لوپز "نه" می گفتم تو می رفتی و با كاترین زتاجونز می اومدی. و باز هم اگه به كاترین زتاجونز "نه" میگفتم، تو می رفتی و با زن خودم می اومدی و من هم می گفتم آره. اونوقت تو هر سه تا رو به من می دادی. اما فرشته، من یه آدم فقیرم و توانایی نگهداری سه تا زن رو ندارم، و به همین دلیل بود كه این بار گفتم آره.

نكته اخلاقی:

هر وقت مردی دروغ میگه به خاطر یه دلیل شرافتمندانه و مفیده

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:3 PM ::  نويسنده : maryam

مردي به استخدام يك شركت بزرگ چندمليتي درآمد. در اولين روز كار خود، با كافه تريا تماس گرفت و فرياد زد: «يك فنجان قهوه براي من بياوريد.»

صدايي از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلي را اشتباه گرفته اي. مي داني تو با كي داري حرف مي زني؟»

كارمند تازه وارد گفت: «نه»

صداي آن طرف گفت: «من مدير اجرايي شركت هستم، احمق.»

مرد تازه وارد با لحني حق به جانب گفت: «و تو ميداني با كي حرف ميزني، بيچاره.»

مدير اجرايي گفت: «نه»

كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سريع گوشي را گذاشت.

 

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:1 PM ::  نويسنده : maryam

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!

24 / 4 / 1389برچسب:, :: 1:0 PM ::  نويسنده : maryam

اگه نظر زياد بديد و منو از خطرات مرگ سكته غش از هوش رفتن ونابود شدن نجات بديد قول مي دهم همتونو دسته جمعی  ببرم بستنی کوفت کنین(با طعم پیاز جعفری)

19 / 12 / 1398برچسب:, :: 5:33 PM ::  نويسنده : maryam

دعاي پاس کردن درس: الهي ادرکني پاسا ترمي به نمرتي دهي و دوازدهي و حفظا من مشروطي و فلجا استادي و لغوا امتحاني بحق برفا و آلودگي جوا اين دعا رو واسه همه بسندین و دیگه تا آخر ترم  درس نخونین مطمئن باش جواب ميگيرين ...شک نکن 

 

توصیه های بنده ی حقیررو جدی بگیرین!!

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:24 PM ::  نويسنده : maryam

این به اون در -->  This to that door

هواتو دارم  --> I 've got your air

بگردم...!  --> Turn around

تو روحت  -->  To your soul

خاک بر سرت --> Soil on your head

زده به سیم آخر  --> It has hit the last wire

مرده شورشو ببرند  -->  hope they take its deadwasher

جلسه اول به پيان رسيد ادتون باشه ازتون مي پرسم ها

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:19 PM ::  نويسنده : maryam

بنی‌آدم اعضای یكدیگرند  
كه برخی از آن‌ها به باقی سرند
كمی از پزشكان از آن دسته‌اند
كه بر كسب قدرت كمر بسته‌اند
چو عضوی به درد آورد روزگار
در آرند از روزگارش دمار
پس از حال و احوال با دردمند
رقم‌های بالا طلب می‌‌كنند
مریضی اگر سرفه بنمود سخت
به تجویز ایشان ضروری‌ست تخت
بخوابد شبی توی دارالشفا
دو میلیون بسلفد برای دوا
به سركیسه كردن شدند اوستاد
بدا  آن‌كه كارش به ایشان فتاد
اگر مشكلی بود حل می‌كنند
به هر نحو باشد عمل می‌كنند
و گر مشكلی حل شود با دوا
عمل می‌كنندش در آن راستا
به قدری بیاید به اعضا فشار
كه عضو دگر را نماند  قرار
شود مستمند او به انواع وام
به پایان رسید این سخن، والسلام
...
لذا، ای مدیرعامل بانك ما! 
سر كیسۀ وام را شل نما
اگر شل نكردی سرش را كمی
نشاید كه نامت نهند آدمی!

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:17 PM ::  نويسنده : maryam

آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن...
آخرين کلمات يک انسان عصر حجر: فکر ميکني توي اين غار چيه؟
آخرين کلمات يک بندباز: نميدونم چرا چشمام سياهي ميره...
آخرين کلمات يک بيمار: مطمئنيد که اين آمپول بيخطره؟
آخرين کلمات يک پزشک: راستش تشخيص اوليه‌ام صحيح نبود. بيماريتون لاعلاجه...
آخرين کلمات يک پليس: شيش بار شليک کرده، ديگه گلوله نداره...
آخرين کلمات يک پيشخدمت رستوران: باب ميلتون بود؟
آخرين کلمات يک جلاد: اي بابا، باز تيغهء گيوتين گير کرد...
آخرين کلمات يک جهانگرد در آمازون: اين نوع مار رو ميشناسم، سمي نيست...
آخرين کلمات يک چترباز: پس چترم کو؟
آخرين کلمات يک خبرنگار: بله، سيل داره به طرفمون مياد...
آخرين کلمات يک خلبان: ببينم چرخها باز شدند يا نه؟
آخرين کلمات يک خون‌آشام: نه بابا خورشيد يه ساعت ديگه طلوع ميکنه!
آخرين کلمات يک داور فوتبال: نخير آفسايد نبود!
آخرين کلمات يک دربان: مگه از روي نعش من رد بشي...
آخرين کلمات يک دوچرخه‌سوار: نخير تقدم با منه!
آخرين کلمات يک ديوانه: من يه پرنده‌ام!
آخرين کلمات يک سرنشين اتوموبيل: برو سمت راست راه بازه...
آخرين کلمات يک شکارچي: مامانت کجاست کوچولو؟.
آخرين کلمات يک غواص: نه اين طرفها کوسه وجود نداره...
آخرين کلمات يک فضانورد: براي يک ربع ديگه هوا دارم...
آخرين کلمات يک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببينم...
آخرين کلمات يک قهرمان: کمک نميخوام، همه‌اش سه نفرند...
آخرين کلمات يک کارآگاه خصوصي: قضيه روشنه، قاتل شما هستيد!
آخرين کلمات يک کامپيوتر: هاردديسک پاک شده است...
آخرين کلمات يک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگيري ها...
آخرين کلمات يک گروگان: من که ميدونم تو عرضهء شليک کردن نداري...
آخرين کلمات يک گيتاريست: يه خرده ولوم بده...
آخرين کلمات يک مادر: بالأخره سي‌دي‌هات رو مرتب کردم...
آخرين کلمات يک متخصص آزمايشگاه: اين آزمايش کاملاً بيخطره...
آخرين کلمات يک متخصص خنثي کردن بمب: اين سيم آخري رو که قطع کنم تمومه...
آخرين کلمات يک متخصص کامپيوتر: معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!
آخرين کلمات يک معلم رانندگي: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرين کلمات يک ملوان: من چه ميدونستم که بايد شنا بلد باشم؟
آخرين کلمات يک ملوان زيردريايي: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم...
آخرين کلمات يک نارنجک‌انداز: گفتي تا چند بشمرم؟

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:15 PM ::  نويسنده : maryam

یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت ۳۵امین سالگرد ازدواجشون

 

رفته بودن بیرون که یه جشن کوچیک بگیرن

یهو یه فرشته جلوشون ظاهر شد

وبهشون گفت هر کدوم یه ارزو بکنن

زنه گفت من ارزو می کنم با شوهرم یه

سفر دور دنیا برم.فرشته چوب جادو شو

تکون داد یه دفعه دو تا بلیت ظاهر شدن

حالا نوبت مرده بود مرده گفت:ببخشید من یه زن

می خوهم که ۳۰ سال از من جون تر باشه

زن و فرشته ناراحت شدن اما ارزوئه دیگه.

فرشته چوب جادو شو تکون داد بعد مرده

شد ۹۰ ساله...

نتیجه ی اخلاقی:

۱.مردا ممکنه فکر کنن زرنگ باشن،ولی

فرشته ها زن هستن و از همه زرنگ ترند.

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:13 PM ::  نويسنده : maryam

 

 

1) در سال 52 جمعه داریم و میدانید كه جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب 313 روز باقی میماند.


 


2) حداقل 50 روز مربوط به تعطیلات تابستانی است كه به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یك فرد نرمال مشكل است. بنابراین۲۶۳ روز دیگر باقی میماند.

3) در هر روز 8 ساعت خواب برای بدن لازم است كه جمعا" 122 روز میشود. بنابراین 141 روز باقی میماند.

4) اما سلامتی جسم و روح روزانه 1 ساعت تفریح را میطلبد كه جمعا" 15 روز میشود. پس 126 در روز باقی میماند.5) طبیعتا" 2 ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است كه در كل 30 روز میشود. پس 96 روز باقی میماند.


 


6) 1 ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افكار به صورت تلفنی لازم است. چرا كه انسان موجودی اجتماعی است. این خود 15 روز است. پس 81 روز باقی میماند.

7) روزهای امتحان 35 روز از سال را به خود اختصاص میدهند. پس 46 روز باقی میماند.


 


8) تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست كم 30 روز در سال هستند. پس 16 روز باقی میماند.


 


9) در سال شما 10 روز را به بازی میگذرانید. پس 6 روز باقی میماند.

10) در سال حداقل 3 روز به بیماری طی میشود و 3 روز دیگر باقی است .


11) سینما رفتن و سایر امور شخصی هم 2 روز را در بر میگیرند. پس 1 روز باقی میماند.

12) 1 روز باقی مانده همان روز تولد شماست. چگونه میتوان در آن روز درس خواند؟!!

خب حالا چطور همه از ما انتظار دارند ۲۰ بشیم؟؟؟(تازه کلاسای متفرقه رو حساب نکردم)

 

 

 

سال فقط 365 روز است. در حالی كه:

دلایل درس نخوندن ما بچه ها:

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:11 PM ::  نويسنده : maryam

مقایسه موقعیتهای مختلف یک دانش آموز و سریالها و فیلمهای سینمایی:

+ خروج از مدرسه:  فرار ازاردوگاه جهنمی
+ غیبت معلم:  روز فرشته
+ حضور معلم:  بازگشت گودزیلا
+ دعوابا مبصر کلاس:  بازی با مرگ
+ دانش آموزی که به درس صدا نشده:  لوک خوش شانس
+ ثلث سوم:  شلیک نهایی
+ سر امتحان:  چشمانم برای تو
+ پای تخته:  قتلگاه
+ نیامدن دانش آموز به مدرسه:  گریز ازمرگ
+ مدیر مدرسه:  پدرسالار
+ گذشتن ازکنار ناظم:  عبور ازمیدان مین
+ اولین کسی که به درس صدا زده می شود:  قربانی
+ نمره صفر:  دایره سرخ
+ بهانه ای برای فرار از مدرسه:  دسیسه
+ معلم ادبیات: مجنون
+ امتحان:  آتش در خرمن
+ خجل شدن دانش آموز در برابر معلم:  به رنگ صدف
+ جواب دانش آموز در برابرمعلم:  می خواهم زنده بمانم
+ دفتر مدرسه:  بازداشت گاه
+ نگاه دانش آموز به ساعت زنگ تفریح:  در پناه تو
+ زنگ تاریخ:  افسانه سلطان وشعبان
+ اخراج از مدرسه:  یکبار برای همیشه
+ دیپلم:  شاید وقتی دیگر
+ خواستن یک نمره برای رسیدن به ده:  در قلب من
+ وقتی به سر تخته می رود:  کمکم کن.

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:9 PM ::  نويسنده : maryam

مردها مثل «مخلوط كن» هستند:

در هر خانه يكي از آنها هست ولي نميدانيد به چه درد ميخورد.



مردها مثل «آگهي بازرگاني» هستند:

حتي يك كلمه از چيزهائي را كه ميگويند نميتوان باور كرد.



مردها مثل «كامپيوتر» هستند:

كاربري‌شان سخت است و هرگز حافظه‌اي قوي ندارند.



مردها مثل «طالع بيني مجلات» هستند:

هميشه به شما ميگويند كه چه بكنيد و معمولاً اشتباه مي‌گويند.




مردها مثل «پاپ كورن» (ذرت بو داده) هستند:

بامزه هستند ولي جاي غذا را نمي‌گيرند.




مردها مثل «باران بهاري» هستند:

هيچوقت نميدانيد كي مي‌آيند، چقدر ادامه دارد و كي قطع ميشود.




مردها مثل «پيكان دست دوم» هستند:

ارزان هستند و غير قابل اطمينان.




مردها مثل «نوزاد» هستند:

در اولين نگاه شيرين و با مزه هستند اما خيلي زود از تميز كردن و مراقبت از آنها خسته مي‌شويد.
 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:8 PM ::  نويسنده : maryam

يک روز خانم مسني با يک کيف پر از پول به يکي از شعب بزرگترين بانک کانادا مراجعه نمود و حسابي با موجودي 1 ميليون دلار افتتاح کرد . سپس به رئيس شعبه گفت به دلايلي مايل است شخصاً مدير عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبيعتاً به خاطر مبلغ هنگفتي که سپرده گذاري کرده بود ، تقاضاي او مورد پذيرش قرار گرفت . قرار ملاقاتي با مدير عامل بانک براي آن خانم ترتيب داده شد .
پيرزن در روز تعيين شده به ساختمان مرکزي بانک رفت و به دفتر مدير عامل راهنمائي شد . مدير عامل به گرمي به او خوشامد گفت و ديري نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پيرامون موضوعات متنوعي شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکي پيرزن رسيد و مدير عامل با کنجکاوي پرسيد راستي اين پول زياد داستانش چيست آيا به تازگي به شما ارث رسيده است . زن در پاسخ گفت خير ، اين پول را با پرداختن به سرگرمي مورد علاقه ام که همانا شرط بندي است ، پس انداز کرده ام . پيرزن ادامه داد و از آنجائي که اين کار براي من به عادت بدل شده است ، مايلم از اين فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم داريد !
مرد مدير عامل که اندامي لاغر و نحيف داشت با شنيدن آن پيشنهاد بي اختيار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسيد مثلاً سر چه مقدار پول . زن پاسخ داد : بيست هزار دلار و اگر موافق هستيد ، من فردا ساعت ده صبح با وکيلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندي مان را رسمي کنيم و سپس ببينيم چه کسي برنده است . مرد مدير عامل پذيرفت و از منشي خود خواست تا براي فردا ساعت ده صبح برنامه اي برايش نگذارد .
روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردي که ظاهراً وکيلش بود در محل دفتر مدير عامل حضور يافت .
پيرزن بسيار محترمانه از مرد مدير عامل خواست کرد که در صورت امکان پيراهن و زير پيراهن خود را از تن به در آورد .
مرد مدير عامل که مشتاق بود ببيند سرانجام آن جريان به کجا ختم مي شود ، با لبخندي که بر لب داشت به درخواست پيرزن عمل کرد .
وکيل پيرزن با ديدن آن صحنه عصباني و آشفته حال شد . مرد مدير عامل که پريشاني او را ديد ، با تعجب از پير زن علت را جويا شد .
پيرزن پاسخ داد : من با اين مرد سر يکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاري خواهم کرد تا مدير عامل بزرگترين بانک کانادا در پيش چشمان ما پيراهن و زير پيراهن خود را از تن بيرون کند !

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:6 PM ::  نويسنده : maryam

خاله:

معنای لغوی : خواهر مادر

معنای استعاره ای : هر زنی که با مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد .

نقش سمبلیک : یک خانم مهربان و دوست داشتنی که خیلی شبیه مادر است و همیشه برای شما آبنبات و لباس می خرد .

غذای مورد علاقه : آش کشک.
ضرب المثل : خاله را میخواهند برای درز ودوز و گرنه چه خاله چه یوز. خاله ام زائیده، خاله زام هو کشیده. وقت خوردن خاله خواهرزاده رو نمی شناسه. اگه خاله ام ریش داشت، آقا داییم بود .

زیر شاخه ها : شوهر خاله: یک مرد مهربان که پیژامه می پوشد و به ادبیات و شکار علاقه مند است. دختر خاله/پسر خاله: همبازی دوران کودکی  که یا در بزرگسالی عاشقش می شوید اما با یکی دیگه ازدواج می کنید یا   باهاش ازدواج می کنید اما عاشق یکی دیگه هستید .

مشاغل کاذب : خاله زنک بازی، خاله خانباجی .

چهره های معروف : خاله خرسه، خاله سوسکه.

داشتن یک خاله ی مجرد در کودکی از جمله نعمات خداوندی است .

دایی

معنای لغوی : برادر مادر

معنای استعاره ای : هر   مردی که با   مادر رابطه ی گرم و صمیمی داشته باشد/هر مردی که پتانسیل کتک خوردن توسط پدر را داشته باشد .

نقش سمبلیک : یکی از معدود مردانی که   هر چند به سیاست علاقه مند است اما حس گرمی به شما می دهد، همیشه حرفهایتان را می فهمد و می شود پیشش گریه کرد .

غذای مورد علاقه: فسنجون .

ضرب المثل : عروس را که مادرش تعریف کنه، برای آقا داییش خوبه. اگه خاله ام ریش داشت آقا داییم بود .

زیر شاخه ها :   زن دایی: یک زن چاق و شاد که خیلی کدبانو است و جلوی مادر قپی می آید .  پسردایی/دختردایی: همبازی دوران کودکی   که در بزرگسالی   مثل یک همرزم ساپورتتان   می کنند .

چهره های معروف :  علی دایی، دایی جان ناپلئون .

ترجیع بند : همه چیز زیر سر این انگلیس است .

سعی کنید حتما حداقل یک دایی داشته باشید .

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:5 PM ::  نويسنده : maryam

پیشاپیش از تمامیه دخترای عزیز  از جمله خودم معذرت می خوام.لطفا" تو نظرات فحش ندین!

دخترها: بعضي از اونا واقاً مي خونند حالا چي مي خونند خدا ميدونه ولي واسه اينكه تابستون راحت باشن و به بهانه كلاس سنتور , نقاشي , و با دوست پسر عزيزش برن عشق صفا به دليل مسايل غير اخلاقي ادامشو نمي نويسم وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست ...( پيشه همون پسره كه با هم رفتن ددر) يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند يه سري هم به دليل اينكه دوست پسر نداران و انگيزه اي براي دودر كردن كلاسا ندارن مجبورن خر بزنن تا برن دانشگاه

 

و اما پسر ها

يا درس نمي خونند يا وقتي مي خواند بخونند بايد حسش بياد. وقتي حسش مياد كه شب امتحانه ... يه كم كه درس خوندند بعد انگار كه خییییییییییییییییلی درس خوندند بلند ميشند ميرن استراحت مي كنند بعد از يك ساعت استراحت دوباره ميرند ميشينند فكر مي كنند . وقتي فكرشون تموم شد كتاب را ورق ميزنند يه كم براندازش ميكنند وزنش مي كنند استخاره مي كنند براي خودشون تقسيمش مي كنند ميگند تا ساعت فلان اينقدر مي خونم تا ساعت فلان اينقدر بعد ميرن استراحت كنند . حين استراحت حسشون تموم ميشه حال ندارند برند بخونند ولي چون مي دونند فردا امتحان دارند پا ميشند ميرند سر كتابشون. همينجور كه مي خونند هيچي حاليشون نيست چون جاي ديگه فكر مي كنند(لازم به ذكر است كه هيچ وقت در هيچ موقعيتي فكر نمي كنند فقط موقع درس خوندن فكرشون مي بعد از نيم ساعت دوباره ميرن استراحت، بعد سه ربع استراحت مي بينند خيلي دير شده .دوباره ميرنند درس بخونند اين بار مي خونند يه چيزايي هم ياد ميگيرند ولي چيزايي كه ياد نمي گيرند را ميذارند كه فردا از دوستاش بپرسند يه كم به معلمشون فحش ميدند مي گند اينارو درس نداده خلاصه آخرش نميرسند كتاب را تموم كنند فردا ميرند ميبينند كه دوستاشون يه چيزايي مي گند كه تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خر ميشه اونايي هم كه خونده بودند يادشون ميره به همين سادگي

 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 5:2 PM ::  نويسنده : maryam
دوستانه عزیز لطفا" بعد از خواندنه این مطلب آن را فراموش کرده ودر مکالمه های روزانه از آنها استفاده ننمایید!

 

از جلوی چشمام خفه شو

2-فکر کردی فقط خودت خری

3-کسی با تو زِرِ نزد .

4-صداتو واسه من داد نزن .

5-دستت بشکنه از زا نو .

6-با من حرف میزنی دهنتو ببند .

7-خودت گیر عجب آدم خری افتادی .

8-خودم دست دارم ، جوا بشو میدم .

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:59 PM ::  نويسنده : maryam
به یه نتیجه ی جالب دست یافتم:

"امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند!

ایران هم هیچ غلطی نمی کند!

مانده ام غلط ها را چه کسی می کند!

اگه شما میدونین این وسط ()کی داره غلط می کنه که ...به ما هم بگین!منتظر نظرای شما هستيم

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:58 PM ::  نويسنده : maryam

گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
 وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.
آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد
گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.
ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.
ديروز خواهرت فاطي را بردم کلاس شنا. گفتن که فقط اجازه دارن مايو يه تيکه بپوشن. اين دختره هم که فقط يه مايو بيشتر نداره،‌اون هم دوتيکه است. بهش گفتم ننه من که عقلم به جايي قد نميده. خودت تصميم بگير که کدوم تيکه رو نپوشي.
اون يکي خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.
راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.
همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.
راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم.

 

19 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:54 PM ::  نويسنده : maryam

 

روزی عشق و دیوانگی و خشم و مهربانی و تعجب و وحشت تصمیم گرفتند با هم قایم باشک بازی کنند.

 

وحشت گفت:من چشم می گذارم و بقیه بروند و قایم شوند.

دیوانگی گفت:بهتر است با شیر یا خط کسی که چشم می گذارد را انتخاب کنیم.

وقتی شیر یا خط کردند خود دیوانگی انتخاب شد ورفت که چشم بگذارد.

۱و۲و۳و.....

وبقیه رفتند که قایم بشوند.

عشق درون بوته های خاردار مخفی شد و وحشت پشت دیواری رفت.

مهربانی و تعجب لا به لای درخت ها مخفی شدند.

وقتی شمارش دیوانگی به اتمام رسید رفت تا بقیه را پیدا کند.

اولین نفر مهربانی بود که پیدا شد.

دومین نفر وحشت و.....

نوبت به عشق رسید که هنوز پیدا نشده بود.

وقتی دیوانگی به بوته ها رسید دستش به یک بوته ی خار دار خورد و خار ان به چشم عشق فرو رفت و عشق کور شد.

از ان به بعد همیشه دیوانگی راهنمای عشق شد و ان دو همیشه با هم همراه بودند.

 از مموش

16 / 12 / 1388برچسب:, :: 4:36 PM ::  نويسنده : maryam

نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم:
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار!
خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
. کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
حرير غمش را کنار بزن
مرا مي يابي رهگذري بودم که ميگذشت

یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:14 PM ::  نويسنده : maryam

یک روز یک زن و مرد ماشینشون با هم تصادف ناجوری می کنه بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه 
ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن 
وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان ، رانندهء خانم بر میگرده میگه - آه چه جالب شما مرد هستید ! ببینید چه بروز ماشینامون اومده ! همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم! 
 این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم! 
مرد با هیجان پاسخ میگه: 
 اوه … "بله کاملا" …با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه ! 
بعد اون خانم زیبا ادامه می ده و می گه :  ببین یک معجزه دیگه! ماشین من کاملن داغون شده ولی این شیشه مشروب سالمه ..مطمئنا خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بمونه تا ما این تصادف خوش یمن كه می تونه شروع جریانات خیلی جالبی باشه رو جشن بگیریم ! 
و بعد خانم زیبا با لوندی بطری رو به مرد میده . 
مرد سرش رو به علامت تصدیق تکان میده و درب بطری رو باز می کنه و نصف شیشه مشروب رو می نوشه و بطری رو برمی گردونه به زن . 
زن درب بطری رو می بنده و شیشه رو برمی گردونه به مرد. 
مرد می گه شما نمی نوشید؟! 
زن لبخند شیطنت آمیزی می زنه در جواب می گه : 
 نه عزیزم ، فکر می کنم الان بهتره منتظر پلیس باشیم!!!!

جمعه 7 / 11 / 1388برچسب:, :: 9:19 AM ::  نويسنده : maryam

'

 

محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم

دوست خوبم

اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون .

یک شنبه 9 / 11 / 1388برچسب:, :: 8:28 PM ::  نويسنده : maryam

به هرکس چه هدیه ای بدهیم

2

 

رجوع به ادامه مطلب          شرمنده



ادامه مطلب ...
چهار شنبه 28 / 10 / 1388برچسب:, :: 3:40 AM ::  نويسنده : maryam
1- یه اصفهانی یک خوشه انگور را به خانه برد و به زن و فرزندانش هرکدام یک دانه داد. بچه ها گفتند: بابا جان چرا یک دانه؟ مرد جواب داد: عزیزانم ! بقیه اش هم همین مزه را می دهد.


2- اصفهانیه برای بچه اش اسمارتیز می خره، روش می نویسه هر ۸ ساعت یکی.


3- تحقیقات نشون داده اصفهانیها فقط در ۲۲ روز سال رشد می کنند: دهه اول محرم + ۱۲روز اول عید.


4- یه نفر با یه اصفهانی دست به یقه میشه.اصفهانی بجای عمل متقابل التماس کنان با لهجه شیرین اصفهانی میگه : آقا شما را به خدا یقمو ول کنین گوشمو بیگیرین.آخه یقم پاره میشه.


5- شب عید فطر همه اصفهانیا بیرون خوابیده بودن ازشون می پرسن چرا بیرون خوابیدین میگن : واسه اینکه پول فطرمون بیفته گردن شهرداری.


6- به آدامس می گن آرزوت چیه؟ میگه : زیر دندون اصفهانی جماعت نیفتم.


7- جشنواره فیلم اصفهان:
1) دو نفر با یک تخم مرغ!
2) تا حالا موز خوردی؟!
3) ۱۰ نفر زیر یک چتر!
4) من هوشنگ ۱۵ تومان دارم!
5) دیشب باز هم پیتزا خوردم.


8- یه روز اصفهانیه تو مسابقات رالی شرکت میکنه ,وسط راه مسافر سوار می کنه.


9- بلیطای اصفهان از ۲۰ تومن به ۱۰ تومن کاهش پیدا می کنه اصفهانیا اعتراض می کنن ازشون میپرسن واسه چی اعتراض کردین می گن چون قبلا که پیاده می رفتیم ۲۰ تومن به نفعمون بود اما حالا ۱۰ تومن به نفعمون.


10- به اصفهانی میگن دو دوتا میگه: میخای بخری یا میخای بفروشی.


11- يه دکتر اصفهاني زنش ميميره روي سنگ قبرش مي نويسه:
آرامگاه زري همسر دکتر ر حیمی متخصص زنان و زايمان، مطب: خيابان جلفا کوچه سوم پلاک 20 ساعات پذيرايي: 16 الي 21


12- اصفهانيه خونش آتيش مي گيره ، اس ام اس ميده آتش نشاني ميگه : به اين شماره اي که افتاده زنگ بزنين تا آدرسمو بدم.

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:9 AM ::  نويسنده : maryam
توجه : کلیه مطالب این پست کاملا جنبه شوخی و طنز داشته و اجرای آن توصیه نمیشود !

تورو خدا نرید از فردا اجراش کنیدا. اونوقت بهتون میگن بی جنبه . بیخیال امیدوارم خوشتون بیاد

 

۰۱.اگه ديدين دختر با عجله داره راه مي ره و يا اگه موردي به طورتون خورد که دختري مي دويد .

شما از پشت سر دنبالش کنين و بگين آي دزد آي دزد بگيرينش دارو ندارم رو برد .
اگه دختر وايساد و شما رو نگاه کرد بازم داد بزنين که: دزد همينيه که ايستاده اگه دختر ترسيد و پا به فرار گذاشت ، خوش به حالتون مي تونين يه تعقيب و گريز حسابي راه بندازين و حالشو ببرين .
ولي اگه ايستاد و فرار نکرد براي اين که ضايع نشين به دويدن ادامه بدين و بازم داد بزنين که : آي دزد آي دزد

 

۰۲.توي تاکسي اگه کنارت يه دختر نشسته وقتي که خواستين پياده بشين بهش بگين مگه نمياي ؟
اون هاج و واج شما رو نگاه مي کنه . بهش فرصت ندين و بگين : چه زود جا زدي؟
بعدش در تاکسي رو ببندين و برين. و مابقي ماجرا رو به افراد حاضر در تاکسي واگذار کنين

 

۰۳. توي پارک با عجله برين کنارش بشينين و بگين معذرت مي خوام که دير کردم .خب چکارم داشتي که گفتي بيام اينجا؟

بهتره يه جايي باشه که چند نفري حضور داشته باشن .
معلومه که اون انکار مي کنه .
بعدش نوبت شماست فوري بگين مگه تو نگفتي بيا اينجا اين رنگ لباسمه اين رنگ روسريمه ؟
باز هم اون انکار مي کنه . شما اين طوري ادامه بدين .
خب اگه از ايناي که اينجا نشستن خجالت مي کشي بريم يه جاي خلوت .

مطمئنم اون داغ مي کنه . بعدش شما با عصبانيت بلند شين و يه کاغذ جلوش بندازين و بگين سرکار گذاشتي منو ؟

بيا اينم شماره اي که دادي . ديگه به من زنگ نزن وگر نه مي دمت دست پليس. بعدش ول کنين برين.

 

۰۴.توي جمع يه سي دي بهش بدين .
بگين خيلي باحال بود دستت درد نکنه .
بازم از اينا داري قيمتش هرچقدر باشه قبوله.
اون به مردم دور و بر رو نگاه مي کنه و ميگه عوضي گرفتي آقا .
شما هم طوري وانمود کنين که انگار حواستون نبوده که توي جمع هستين و ازش معذرت بخواين و برين سرت جاتون بشينين.

 

۰۵.مثل معتادها خودتون رو به موش مردگي بزنين و برين جلو و به لهجه معتادي

بگين خانم دشتم به دامنت از او چيزا که ديلوز بهم دادين بازم هملاتون هشت؟

دالم مي ميلم از خمالي به جون تو. هر چي منتظل موندم نيومدين خيلي شانش آولدم که اينجا پيداتون کلدم .
بيا اينم پولش . اون سرخ و سفيد مي شه و انکار مي کنه . ولي شما ول کن نشين و هي پيله کنين .
طبق معمول اون انکار مي کنه .
شما بگين : خانم من شبا لوي زغال مي خوابم من به اندازه کافي چلکي وسياه هستم ، خواهشا تو يکي ديگه منو شياه نکن و …  

 

۰۶.با عصبانيت برين جلوش و تو چشاش زل بزنين و بگين چيه به من خيره شدي؟ چيزي مي خواي؟

به غير از من کس ديگه هم اينجا هست که بتوني نگاش کني .
همش خيره شدي به من که چي بشه ؟
حالا اينا به کنار ، چرا چشمک مي زني؟
چرا آبرو هاتو واسه من بالا و پايين مي کني؟ خجالت بکش ، شرم کن.
نکنه در موردم فکر و خيال کني من زن دارم و زنم رو هم دوست دارم
و قصد ازدواج مجدد هم ندارم . 

چه معني داره يه دختر به يه پسر چشمک بزنه.

ــــــــــــــــــــــــــــــ
اميدوارم كسي ناراحت نشه
دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 1:3 AM ::  نويسنده : maryam
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم ....

 چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ......

 چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای

تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

1

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:42 AM ::  نويسنده : maryam

این داستان جیگرمو سوزوند       فقط بخونید و نظر بدهید

                                                  مادر 

مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

یك روز اون اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت، هووو، مامان تو فقط یك چشم داره!

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم.
كاش زمین دهن وا میكرد و منو ، كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد

روز بعد بهش گفتم، اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

اون هیچ جوابی نداد....

حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

اونجا ازدواج كردم، واسه خودم خونه خریدم، زن و بچه و زندگی

از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه هاشو

وقتی ایستاده بود دم در، بچه ها به اون خندیدند
و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا اونم بی خبر

سرش داد زدم، چطور جرات كردی بیای به خونه من و بچه ها رو بترسونی؟!
گم شو از اینجا! همین حالا


اون به آرامی جواب داد، اوه خیلی معذرت میخوام.
مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد

یك روز، یك دعوت نامه اومد در خونه من در سنگاپور
برای شركت در جشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

بعد از مراسم، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون البته فقط از روی كنجكاوی

همسایه ها گفتن كه اون مرده

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام.
منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میای اینجا

ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی، تو یه تصادف، یك چشمت رو از دست دادی

به عنوان یك مادر، نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 
برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

با همه عشق و علاقه من به تو....
مادرت  .....

آخه این چه کاری بود پسر

دو شنبه 26 / 10 / 1388برچسب:, :: 0:37 AM ::  نويسنده : maryam

عاشقانه

من

به آسمون نگاه می کنی...دوست داری کدوم ستاره مال تو باشه؟؟..به اونی که کم نورتره قانع باش...چون اونی که پرنورتره رو همه نگاه می کنن....!

...شبها چشمانم میعادگاه اشک می شوند...وغم همنشین قلبم...دوباره بغضهای خسته و کهنه اسیر گلوی سردم می شوند...ای کسی که در حکایت شب پنهان شده ای...به عظمت آبی دلم نظری کن...و ببین که این دل چه عاشقانه می تپد...در انتظار آمدن تو...

بقيه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
دو شنبه 19 / 10 / 1388برچسب:, :: 4:39 AM ::  نويسنده : maryam

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک   ابتدا ما را با عنوان *بيا توپشيمون نمي شي* و آدرس lovely.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته. در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد .





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 37
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 114
بازدید کل : 2892
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 31
تعداد آنلاین : 1

كد تصوير تصادفی

فال عشق

Best Cod Music

فال عشق

Bahar-20 بهاربيست

script src="http://c.weblogcode.ir/box.php?d=1233&c=0059b4"> لینک باکس افزایش بازدید